سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اقلیمـ رهایے

یا مَن یبَدِّل السَیئاتِ بالحَسنات ...

گلهای عاشق

    نظر

شب رفت ای صبح زخمی ، کز راه یاری بیاید
یاران به خون چهره شستند ، تا تک سواری بیاید

گلها به گلشن شکفتند ، از یار گفتند و گفتند
گل از گلم می شکوفد گر غمگساری بیاید

در هم نگر نور و ظلمت ، همراز ، درد و صبوری
با سوختن ، ساختنها ، تا شب شکاری بیاید

در انتظار سحاب است این خاک ، این خاک تشنه
تا در شب نا امیدی ، امیدواری بیاید

ای دل هوای خزانیت ، دارد سر برگ ریزان
کن صبر تا زین صبوری ، رنگین بهاری بیاید

بنگر طلوع عدالت ، تابنده از مشرق عشق
پندار را پرده برگیر ، تا پرده برداری بیاید

دیدم سحرگه به خوابش بر مرکبی سیمگونه
خواهم به بیداریش تا ، جان را قراری بیاید

آنگه که بشکوفد آن گل ، بر شاخسار عدالت
از طرف هر لاله زاری ، بانگ هزاری بیاید

هر سرو کز پاخیزد ، چون قامت سرفرازش
خون دل باغبانی ست ، کز نش خاری بیاید

ای باد خیره ، دمی شرم ، خون می کند باغبان دل
تا فصل سبز بهاری ، با برگ و باری بیاید

ره را حدیثی ست پر شور ، از مقصد ما مپرسید
این موج ساحل ندارد ، تا برکناری بیاید

دریای عشق است گلگون ، گسترده تا بی نهایت
موجش همه بی قراری ، تا پای داری بیاید

ای مهربان داور من ، گشتند مردان میهن
آمیزه اشک و آهن ، تا تکسورای بیاید

در پرده رازی نهانی ، نقش است بر لوح محفوظ
نتوانمش کرد تحریر ، تا زرنگاری بیاید .
گزیده ادبیات معاصر  سپیده کاشانی